روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی
روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

سلام

در این یخبندان و سوز و سرما نه حسی برای آپ کردن  وجود داره نه انرژیی برای کار و زندگی ...

اما من باید آپ میکردم ، البته دیروز ولی به هزار و یک دلیل نشد!!!

گاز که الحمدالله قطع شده ، برق هم متناوبا" قطع میشه تا نور علی نور بشه . جمیعا" مهاجرت کردیم به ییلاق خونه مادر بزرگ چون اونجا فعلا" از قطعی گاز خلاصی یافته . چند شب پیش با بچه های شرکت و مسؤلین بهره برداری شرکت گاز تا ساعت 12 شب در سرمای 17 درجه زیر صفر بیرون بودیم و سعی شد با تزریق گاز از یک خط جدید قطعی گاز برخی مناطق شهر( من جمله خونه خودمون ) برطرف بشه اما وضع و اوضاع خراب تر از این حرفهاست...

از وضع و اوضاع شهر چیزی نمیگویم چون خرابات  است....

خودم اما خوبم... گرم ام....تجربه جدیدی وارد زندگیم شده... خدا کمک ام کرده میدونم...شما هم دعا کنید...

 

صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد

بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد

 

بی تو می گویند تعطیل است کار عشقبازی

عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد

 

جغد بر ویرانه می خواند به انکار تو اما

خاک این ویرانه ها بویی از آن گنجینه دارد

 

خواستم از رنجش دوری بگویم یادم آمد

عشق ، با آزار ، خویشاوندی دیرینه دارد

 

روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم

ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد

 

در هوای عاشقان پر می کشد با بیقراری

آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد

 

ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید

آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد

                                                       قیصر امین پور

 

دست بدست هم دهیم به مهر

سلام

خیلی وقت بود از با فراغ خاطر تو وبلاگم مطلب ننوشته بودم

این روزا که اکبر رو کمتر میبینم و نق زدن های پی در پی اون (برا آپ کردن وبلاگ ) بالا سرم نیست، این روزا که بیشتر فکر و ذهنم مشغول کار هست، این روزا که خاکستری ترین روزهای سال 86 رو تجربه میکنم ، از وبلاگ و وبلاگ نویسی کمی دور شده ام...

میخواستم از محیط کارم بگم تا تنوعی در پست های وبلاگ باشه ، از ابتدای امسال تو یه شرکت مشغول به امر شریف مشاوره و نظارت در پروژه های گازرسانی شدم ، چند ماه اول صرف کارآموزی و امتحانات پی در پی برای احراز صلاحیت ام در این حیطه گذشت که در نهایت ختم به خیر شد و تونستم از لحاظ فنی مورد قبول حضرات و عالیجنابان بشم!!!

هدف از پروژه ای که ما تو اون داریم فعالیت میکنیم ، بروز رسانی خطوط گاز شهر هست تا اینکه وسط زمستون و یخبندان قطعی گاز به حداقل برسه و ملت همیشه در صحنه ار این بابت ضدحال نخورند و براحتی و با فراغ بال بتونند کاندیدای محترمشون رو برای مجلس انتخاب بکنند(این قسمت آخری رو جدی نگیریدشوخی کردم) یک شرکت فنی بزرگ و کارکشته به علاوه کلی انسان زحمتکش تو گرمای تابستونی که گذشت و زمستانی که تازه آغاز شده برای پیشرفت این پروژه بزرگ تلاش میکنند ، کلا" محیطی شلوغ از لحاظ کاری اما آکنده از دوستی و پر از ماجراهای جالب هست که سر فرصت اینجا مینویسم...

اسم کل مجموعه رو گذاشتم قاطی شدن تمدنها به طرز فجیع (، ترک، کرد ، فارس ، ارمنی ، سنی ، شیعه و.... همه اینجا به تعداد زیاد پیدا میشه )

اما میخواستم ازنیمه پنهان افرادی که تو این پروژه فعالیت میکنند اینجا بنویسم که برام خیلی جالب هست ::

دفتر فنی شرکت : بزرگترین افتخار زندگی اش این هست که تو بچگی صمد بهرنگی معلم اش بوده و فقر دوران کودکی اش رو با اون تقسیم کرده ، درسهای زندگی که از صمد بهرنگی آموخته همیشه برای ما تعریف میکنه!!!

مهندس ناظر : اول صبح رو معمولا" با ترانه هائی از ابی و داریوش شروع میکنه ، یکی دو ساعت بعد بحث کاملا" فنی میشه ، بعدا" باهم در مورد سبک سورئالیسم و سالوادور داالی و لوئیس بونوئل حرف میزنیم ، یکی دو ساعت بعد بحث در مورد طرح امنیت اجتماعی و.... (این شخص مرجع و منبع خوبی در همه مواردی که به ذهن انسان خطور میکنه هست الا امر گازرسانی )!!!

مسؤل انبار : ردپاش رو تو کارهای فرهنگی در خانه جوان پیدا کردم ، اسم فرنوش خان فتح الهی که میاد یه جور ناجوری میشه و همیشه از آقای حسنی به خوبی یاد میکنه ، نوازنده ترومپت هست ،کنسرت چند سال قبل علیرضا عصار دستپخت ایشون و دوستاش هست ، وقتی از بابک ریاحی پور بحث میکنه انگار در مورد پسر خاله اش حرف میزنه!!!

سرپرست کارگاه :: منبع خوبی از آخرین اخبارجالب اینترنتی ، همیشه چندتا لینک باحال برا رو کردن داره ، آخرین گافی که داده این بود که آمار رو به اینصورت اشتباه داده بود : حفاری کانال از ابتدای پروژه 2983 متر ، دفن کانال 3003 متر ( حالا ما نفهمیدیم چطور دفن کردن لوله از حفاری کانال زده جلو و چطوری تو اون بیست متر قبل از اینکه کانال حفاری بشه لوله گذاری و دفن شده !!!

مسؤل حفاری :: قهرمان سابق بوکس استان ( در مورد این یکی نمیشه زیاد بحث کرد ) !!!

جوشکار :: آقا ادیک با هفتاد واندی سال مسن تری عضو این مجموعه هست و نشون داده که هنوز دود از کنده بلند میشه ، از اولین جوشکاران لوله های گاز و نفت درایران ، دارای چند دیپلم و لیسانس جوشکاری از مؤسسات و شرکت های فرانسوی و انگلیسی و... ( من که کم آوردم ) !!!

کارآموز شرکت : پسر اتو کشیده ، مهندس متالوژی ، شاعری جوان که تا حالا یک کتاب شعر هم چاپ کرده ، همیشه موقع تست لوله های گاز حس شاعری اش گل میکنه و شروع میکنه به نوشتن !!!

خداوند رحمان و رحیم آخر و عاقبت این پروژه رو با این انسانهای عجیب و غریب به اضافه من( که کلا" کسی نتونسته من و کشف بکنه) ختم به خیر کنه آمین یا رب العالمین...

برای این پست کافیه...

موفق باشید و سعادتمند و خوشبخت

یا حق

بم

1)

پس از شکر گذاری خدای یکتا از سجاده نماز بلند شد

نگاهی پر مهر به همسر و فرزندانش انداخت

خوشحال از اینکه فردا فرزندش را در لباس سفید عروسی خواهد دید

در رختخواب دراز کشید ودر رویاهای خوش آینده خود فرو رفت

دقایقی نگذشته بود که:

حس کرد کسی او را تکان می دهد,

خیال کرد همسر مهربانش او را برای خوردن صبحانه بیدار می کند

خواست از جا بلند شود که...............

یک بار دیگر

زمین لرزید

همه چیز در هم پیچید

آرزوها.........

همه چیز برای او تمام شد و.....

2 )

شبی بود برفی ، تنها تو خونه بودم می بایست درس میخوندم امتحانات پایان ترم نزدیک بود و حجم درسها سنگین اما درد عجیبی تمام وجودم رو گرفته بود ،نمیشد با این وضعیت درس خوند ، خواستم بخوابم اما خوابم نمیومد ، میلرزیدم ، اتاق گرم بود اما میلرزیدم از سرما نبود . بی اختیار مداد رو برداشتم و نوشتم نمیدونستم چی مینویسم اما همچنان مینوشتم

میلرزیدم اما نه از سرما و مینوشتم ، اندیشه خاکستری باز هم در من متولد میشد ، ضربان قلبم تندتر و تندتر میشد انقلابی بود درونم اما دلیل اش رو نمیدونستم ...

ترسیدم

ترسیدم از تنهایی!!!

برای اولین بار!!!

نگاهی به نوشته ها کردم ، شعر نبود نثر هم نبود ، بیشتر به هذیان میماند!!!

ساعت از سه بعد از نیمه شب هم گذشته بود برف سودای باز آمدن نداشت...

3)

از خواب بیدار شدم ، آروم شده بودم. اطرافم پر از کاغذ پاره های خط خطی بود . چائی رو دم کردم و رادیو رو روشن . پیچ رادیو رو روی موج مورد نظر تنظیم کردم(در عصر اینترنت و ماهواره ، رادیو همچنان عضو جدائی ناپذیر و دوست داشتنی از اتاق من هست ) صدای گوینده اخبار رو شنیدم که میگفت: بامداد امروز زلزله شدیدی بم و حوالی این شهر را لرزانده ، طبق اخبار رسیده تعداد زیادی از هموطنانمان در این بلای طبیعی جان خود را از دست داده اند ، همچنین به گفته شاهدان محلی ارگ بم نیز با خاک یکسان شده است...

5 دی ماه سالگرد ازدست دادن تعداد زیادی از هموطنان را در حادثه زلزله بم بر تمام ایرانیان تسلیت میگویم...