روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی
روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

آرشیو

بعد از مدتها می خواستم  سری به آرشیو وبلاگم و همچنین به آرشیو وبلاگ قبلی ام بزنم  

این پست به نظرم جالب اومد 

خواستم تجدید خاطره ای بشه.... 

 

یادداشت در ۲۵  خرداد  ۸۶

) چند روزی هست حس نوستالژیک خاصی دچار شده ام ، دلم می خواد دفاعیات خسرو گلسرخی یک بار دیگه از تلویزیون پخش بشه و دوباره بتونم اون رو ببینم . چه شجاعانه از مبارزه از برای آزادی سخن می گفت . چه صادقانه از اقشار و محرومان این مملکت حرف می زد…

هی با توأم شاعر دلم هوات رو کرده... 

 متن وصیتنامه خسرو گلسرخی:

من یک فدایی خلق ایران هستم و شناسنامه من جز عشق به مردم چیزی دیگر نیست . من خونم را به توده های گرسنه و پابرهنه ایران تقدیم میکنم و شما آقایان فاشیستهاکه فرزندان خلق ایران را بدون مدرکی به قتلگاه میفرستید ، ایمان داشته باشید که خلق محروم ایران انتقام خون فرزندان خود را خواهد گرفت . شما ایمان داشته باشید که از هر قطره خون ما صدها فدایی برمیخیزد و روزی قلب همه شما را خواهد شکافت ، شما ایمان داشته باشید که حکومت غیر قانونی ایران که ۲۸ سیاه مرداد به خلق ایران توسط آمریکا تحمیل شده در حال احتضار است و دیر یا زود با انقلاب قهر آمیز توده های ستم کشیده ایران درو و واژگون خواهد شد .

"خون ما پیرهن کارگران ، خون ما پیرهن دهقانان ، خون ما پیرهن سربازان ، خون ما پرچم خاک ماست "

شاعر و نویسنده خلق ایران

خسرو گلسرخی

2) چند روزی هست دلم عجیب برای ناصر عبدالهی تنگ شده ، کاش به این زودیا از پیش ما نمی رفت کاش... یادمه از وقتی ناصریا رو اجرا کرد اکثر دوستان من رو به این اسم صدا میکنن!!!

هی خواننده دلم هوات رو کرده ، فراموشت نمیکنم...

دل من یه روز به دریا زد و رفت

پشت پا به رسم دنیا زدو رفت

زنده ها خیلی براش کهنه بودن

خودش و تو مرده ها جا زد و رفت....

3) چند روزی هست دلم  هوای کودکی هام رو کرده دلم برای روستایی که بچگی ام اونجا سپری شده تنگ شده بد جوری، کودکی هائی که سرشار از خاطره های شیرین بود . دو سه سالی که بخاطر جنگ خونمون اونجا بود و من مجبور بودم اونجا به مدرسه برم هیچوقت از یادم نمیره ، بوی کاهگل خونه ها وقتی که بارون میگیره... روزهای خنده و شب شیطنت بازی های ما... سادگی و صمیمیتی که بینمون بود... مهر و صفای مادر بزرگ عزیز و مهربونم...