گفتی : وبلاگ ات پوسیده!
گفتم : کجایی تو ، خودم و نیگا شدم شبیه یه مترسک !
گفتی : وضعت خرابتر از سال های قبل شده ، سن و سال ات هم که ...
گفتم: بی خیال بیا اینجا ، آب و هواش مجنونم میکنه
گفتی : اونجا چیکا میکنی ؟ تفریحی ، چیزی ؟
گفتم: شب بیداری کنار آراز ( ارس) رو عشقه !
گفتی : مهندس ! قول میدم از فردا تمام مسائل ایمنی رو رعایت کنم!!
گفتم : جناب ! تعطیل کن ، حوصله ندارم جمع کن بساط این آشفته بازار رو
گفتی : آقای شوپنهاور ، فکر میکنی کی هستی تو!
گفتم : باهوش ! من هیچی نیستم و چون هیچ ام پس ...
..................
مدتهای زیاد یست هیچ حسی برا نوشتن ندارم
فلسفه جودی این وبلاگ رو هم خیلی وقته فراموش کردم ...
نه پائیز تحریکم کرد ، نه سالگرد ها
و نه حتی
اتفاقات ریز و درشت تقویم شمسی (دردنامه مردمان این سرزمین !!!)
فلسفه جودی این وبلاگ رو هم خیلی وقته فراموش کردم ...
نه پائیز تحریکم کرد ، نه سالگرد ها
و نه حتی
اتفاقات ریز و درشت تقویم شمسی
سلام
اینا تحریکت نکردن؟ پس چی تحریکتون کرد؟؟؟؟؟؟؟ :دی
خب من که میدونم دردت چیه
پس دادا بی خیال
بیا یه عروسی بگیر قول میدم هر شب خود به خود سوژه واسه وبلاگت جور بشه
گفتی که بوی زلفت گمراه عالمم کرد.........
و بسی گفتگوی جالبناکی بود......................