روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی
روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

باز هم دلتنگی پائیزی

روزهای پائیزی از پی هم میایند و میروند تنها سهم ما آدمها آشفته بازاریست که اسمش رو زندگی گذاشته ایم ، در زرق و برق زندگی شهری و تکنولوژی و به روز بودن ما آدمها « انسان » و « عشق » حلقه های گمشده ای هستند که بشر در جهت رسیدن به آنها هنوز در اول راه است. راه های رسیدن به آرامش در این عصر جدید را در این به روز بودن و پیشرفت پیدا نکردیم هیچ ، بلکه داشته های پدرانمان را نیز گم کردیم تا در این روزگار پر هیاهو حیران و سرگردان این عرفان سرخپوستی و آن زاهد آپدیت شده شویم تا راه های موفقیت و آرامش رو به ما یاد دهند !!!

همه درگیر هیچ و پوچ هستیم ، بر طبل تو خالی میکوبیم و خود به رقص درمیآییم و چنان قیافه ای فاتحانه به خود میگیریم که انگار سوار بر ابرهای آسمان ، زمین و زمان در اختیار ماست

میدانم که من رو به نا امید نوشتن متهم خواهید کرد و داشته هایم رو گوشزد خواهید کرد ونداشته هایم را کوچک قلمداد خواهید کرد و روحیه خواهید داد و ....

ولی من مدتهاست که رنگی از زیبائی را نمیبینم ، عشقی در چهره این مردمان نمیبینم ، برق امید در چهره کودکان سرزمینم نیست ، دختران سرزمینم در حصارهایی از افکار و تعصبات کور ُ، مردان (نامردان)می بینم ...

دهانت را می بویند

مبادا که گفته باشی« دوستت می دارم »

دلت را می بویند

روزگار غریبی است، نازنین!

و عشق را

کنار تیرک راهبند

تازیانه می زنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد!

آنکه بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است.

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد!

آنک قصابانند

بر گذرگاهها

مستقر،

با کنده و ساطوری خون آلود

روزگار غریبی است نازنین!

و تبسم را بر لبها جراحی می کنند

و ترانه را

بر دهان.

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد!

کباب قناری

بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی است نازنین!

ابلیس پیروزمست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است.

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد!

 

 

و اما زندگی...

سلام

دلم برای وبلاگم و دنیای مجازی بدجوری تنگ شده بود . یه مدت بود اصلا" دل و دماغ نوشتن نداشتم و روزگارم خاکستری اندوه بود تا اینکه صبح دیروز با تلفنی و خبری خوش اوضاع صدوهشتاد درجه فرق کرد . بالاخره شاخ غول رو شکسته بودم و تو امتحان قبول شده بودم آخیش...

امروز رفتم شرکت برخورد ها فرق کرده بود ، دیگه از اون نگاه های سرد خبری نبود ، جا برای نشستن نبود برام صندلی آودند، سر ناظر دیگه مغرورانه با من حرف نمیزد ، خانم منشی در مقابل کارهای من بی تفاوتی نشان نمیداد !!! و جالب تر از همه آبدار چی هم باحال تر از قبل شده بود ....

عجب روزگاری هست یعنی من از دیروز تا امروز چه فرقی کرده بودم جز اینکه از امتحان قبول شده بودم و همین و دیگر هیچ... هنوز در حیرتم از تغییر رفتار حضرات که چه زود تغییر رنگ میدهند ، آنهایی که تا دیروز نمک به زخم ام می پاشیدند اکنون یار شاطر من شده اند. هی من بگم حالم از این انسانهای هزار چهره بهم میخوره شما بگید که من نا امید هستم و ....

چه خبر؟

اوضاع کشور امن و امان تر از همه جا است . دور دوم مسافرت های رئیس جمهور محمود شروع شد و قرار شد گوش مدیران کم کار کمی تا قسمتی کشیده بشه ، نقد کندگان دولت هم که در حال گرفتن جایزه به میزان زیاد هستند ، دانشجویان هم که آزادند انتقاد کنند و اصلا" دستگیر یا زندانی نمیشوند ، نمایشگاه مطبوعات هم به سلامتی برگزار شد ، آزادی مطبوعات و روزنامه نگاری برای همه زمینیان و کیهانیان وجود دارد ، پرزیدنت در دانشگاه به سؤالهای دانشجویان خودی جواب میدهد و دانشجویان غیر خودی و نخودی رو به داخل راه نمیدهند ( گویا خودی ها از یک شب قبل و از طریق sms از حضور رئیس جمهور با خبر شده بودند و جا رزرو کرده بودند) ، کلا" آزادی چنان غوغا میکنه که آدم حالش ازاون بهم میخوره...

دیگه چه خبر؟

در شهر اوضاع بهم ریخته نماینده شورای شهر وبلاگ زده تا حال بعضی ها رو بگیره (نقل از فریاد خرداد) ، ورزشکارای ما بخاطر سیاسی بازی آقایان مجبورند در پارک تمرین بکنند !!!ااستاندار داره غزل خداحافظی میخونه  ،این یکی از حالا ترتیب میتینگ و سخنرانی میده و اون یکی خودش رو علنا" نامزد معرفی میکنه ( البته نامزد چه کسی هنوز در دست تحقیق است) ،این در صدر لیست است آن یکی در حال انصراف....

خب دیگه چه خبر؟

در دنیای مجازی مبحث احتمالات بیداد میکند بلاگ های همشهری شروع کردن به گمانه زنی در مورد ترکیب این حزب و اون گروه ، چه کسی شانس بیشتری دارد و چه کسی سیاهی لشکر انتخابات هست . انتخابات پدیده جالبی هست و در این مرز پر گهر جالب انگیز تر از همه جا !!! ملت غیر منتظره ای داریم ما ، ملتی که راهنما به جهتی میزنند و به خلاف میپیچند و یا بر عکس و هزاران اتفاق غیر منتظره دیگه ...از فکر کردن به انتخابات و نامزدبازی و اینجور چیز ها کمی تا قسمتی احوالاتم قاراشمیش میشه پس فعلا بی خیال مسائل

 یا حق

 

لحظه ای با شاملو

مرا
تو
بی سببی
نیستی
به راستی
صلت کدام قصیده ای
ای غزل؟
ستاره باران جواب کدام سلامی
به آفتاب
از دریچه ی تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل می بندد
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!

پس پشت مردمکانت
فریاد کدام زندانی است، که آزادی را
به لبان برآماسیده ی گل سرخی پرتاب می کند؟
ورنه،
این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست
نگاه از صدای تو ایمن می شود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز می کنی!
و دلت
کبوتر آتشی ست،
در خون تپیده
به بام تلخ.
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می کنی!

احمد شاملو