روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی
روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

خواهم رفت

این روزها که میگذرد

هر صبح

هر ظهر

هر شامگاه

لحظات ، دقیقه ها ، ثانیه ها ، مثل پتک به سرم کوبیده  میشود ...

همه چیز بهم ریخته ، نگاههای سنگین و معنادار را میشود حدس زد

نمیخواهند

نمیخواهند که بمانم

و

من مطمئنم از اینکه روزی خواهم رفت

******

نمیدانم به پشت سر نگاه خواهم انداخت یا نه

ولی

خواهم رفت

با خاطره هائی تلخ در سینه و کوله باری از غم بر پشت

خواهم رفت

تا انسان نمایان این شهر لعنتی از دستم راحت شوند....

روزهای آخر تابستان

برداشت اول : شبکه چهار تلویزیون ضرغامی در حال آموزش قرآن کریم است ، خانمی از ماکو زنگ میزند و شروع به خواندن سوره توحید میکند تا اشکالات تلفظی اش را آقای محترم کارشناس بیان کند.ناگهان مجری محترم به لهجه ترکی این خانم خنده ای میزند ... و دوربین دستپاچه صحنه دیگری را نشان میدهید....

برداشت دو : حضرالت عالیجنابان* روبروی من نشسته اند و پی در پی سؤال می پرسند ، رنگ از رخسار من پریده ، خدایا چرا چیزی یادم نمیاد ، هر چی بلد بودم فراموشم شده ، و من به مفتضح ترین صورت ممکن از امتحان رد میشوم.... ناله ای از ته دل میزنم و ناگهان از خواب بیدار میشوم...!!!

توضیح : با عالیجنابان سالهای قبل اشتباه نشود

برداشت سوم : با دوستم در نمایشگاه کتاب هستیم، چیز خاصی نداشت به عقیده اکثر دوستان نمایشگاه قبلی از این بهتر بود .از کتاب خاطرات یک موتور سوار که در مورد ارنستو چه گوارا هست خوشم اومده... به دوستم پیشنهاد میکنم که با یک انتشاراتی که در مورد هنرهای خانه داری ، آشپزی ،آئین شوهر داری و....کتابهای زیادی منتشر میکنه قرارداد طولانی مدت ببنده و به عیال محترمه مکرمه مطالعه این کتابها رو اجبار کنه....

برداشت چهار : امتحان به خیر و خوشی گذشت ، ناداوران روبروی من نشسته بودند و چنان سؤال پیچ ام کرده بودند که دلم به حال خودم سوخت...به یاد سؤالهای شب اول قبر افتاده بودم....احساس خوبی از این وضعیت نداشتم...مثل یک تکه گوشت قربانی شده دست بدست میشدم... با خودم عهد کردم که حال این حضرات رو روزی حتما" خواهم گرفت....

برداشت آخر : در شهر امنیت برقرار است...محمود خان همچنان به هنرنمایی هایش زمین و زمان را شگفت زده کرده... البرادعی به ما حال داده و به آمریکائیهای صهیونیست نامرد ضد حال زده شدید"...مقاله ی در نیویورک تایمز نوشته شده و محسن نامجو پدیده خوانندگی ایرانی رو به باب دیلن تشبیه کرده... الهام خانم یا آقا الهام به بزرگترین سؤال فلاسفه حال حاض بدل شده( آخرین اخبار در این مورد حاکیست که فلاسفه به جواب مشخصی نرسیده اند) ...

یا حق

برای جاوید اسدزاده

گفتم : بهار

خنده زدو گفت:

ای دریغ ، دیگر بهار رفته نمی آید

 

گفتم : پرنده؟

گفت: اینجا پرنده نیست.

اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست.

 

گفتم : درون چشم تو دیگر...؟

گفت : هرگز نشان ز باده مستی دهنده نیست.

اینجا بجز سکوت ،  سکوتی گزنده نیست

حمید مصدق - منظومه در رهگذار باد

----------------------------------------------------------------------------

مدتی است دوست عزیز و وبلاگ نویسمان جاوید اسدزاده بجرم دانستن مسائلی که دانستن شان را شعبان بی مخ های عصر جدید ممنوع میدونند دچار دردسرهایی شده... شرح قضیه را میتونید از وبلاگ بیکارستان که که متعلق به این عزیز دوست داشتنی ست و وبلاگ فریاد خرداد بخونید.....

آرزوی سلامتی آرامش و امنیت و آزادی را برای این دوست عزیزمون از درگاه حق تعالی داریم....

** امروز بعد از ۲۴ ماه بر حسب اتفاق وبلاگ یک دوست از دوران آموزش خدمت سربازی رو پیدا کردم و کلی خوشحال شدم....  به سوی فردا ،  وبلاگ ارشد فرهنگی ما هست... یادش بخیر اون دوستیهای بی ریا...

یا حق