روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی
روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

آقای مدیر عامل

 از سبز به آبی

یه روز یه آقائی بود که«مدیر عامل » بود

آین آقاهه خیلی دوست داشت ادای آدم های منظم و مقرراتی رو در بیاره

این آقاهه سالها بود که تمام دستورات و مکاتبات اش رو با روان نویس سبز انجام می داد و هر کسی که نوشته هاش رو با رنگ سبز می نوشت از نوشتن با این رنگ بر حذر می داشت

چون

این رنگ مختص آقای « مدیر عامل » بود

روز ها گذشت تا اینکه یه اتفاقائی افتاد

آقای « مدیر عامل » یک روز صبح که از خواب برخاست دیگه به رنگ سبز ننوشت

دلیل اش رو......

من هم مثل شما

خیلی دلم می خواد بدونم.......!!!

خوشا شاعر

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی بر آنند که این مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد

شب مرگ از بیم آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا برآمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش باز کن

که می خواهد این قوی زیبا بمیرد....... 

 

روز چهارشنبه بود و داشتم با همکارم آخرین مواردی که قرار بود تو جلسه مطرح بشه مرور می کردم . این دفعه دست پر بودم و قرار بود با مدارکی که داشتیم  حسابی آتیش به پا کنیم 

یک لحظه صدائی لطیف و اندوهگین من رو سر جام میخکوب کرد!!! 

عباس مهر پویا با شعری از استاد حمیدی 

این شعر و ترانه زیبا یکی از لطیف ترین و زیباترین ها بوده که تاحالا شنیدم... این ترانه از کامپیوتر همکار دیگه ام که روابطمون کمی شکر آب شده داشت پخش می شد و من رو از حال و هوای جلسه و اینجور چیزها بیرون انداخت  

در تمام طول جلسه ساکت و آروم بودم و کفر همکارم درومده بود 

داشتم به شعر و شاعری فکر می کردم....

خوشا به حال شاعران 

خوشا

 

قضاوت با شما

حس عجیبی یک لحظه تمام وجودم رو می گیره

یک آن از همه و همه کناره  می گیرم

بی هیچ دلیل

بی هیچ منطق !!!

البته شاید منطقی هم پشت سرش باشه

 من و منطق ؟ ، قضاوت با شما !!!

چندمین بار  بود ؟   1 ، 2 ، ....

................

دلم می خواست برف بباره ، شدید شدید

دو ماه قبل شروع کردیم به ادامه فعالیت( آن هم بصورت خیلی شدید!!!)  تو یک سد ( آفرین ، همون سدی که سال قبل تو سفر پرزیدنت محترم  افتتاح شده بود  ولی نمی دونم چرا تموم نمی شه !!!)

چنان برف بارید که زمین گیر شدیم

اما الآن که کار تعطیل شده  ، هوا عالی عالی .....

...............

یکی بهم میگه پسر ساده مهربون

یکی میگه کارشناس فنی همیشه عصبی

یکی دیگه با عنوان پسر سیاستمدار یاد می کنه

اون یکی آدم رو راست...

هذیان گوی عصیانگر ، آروم و مهربون و ..... دیگر عنوان هائی هست که دوستان و اطرافیان من رو به اون عنوان خطاب می کنند....

باز هم قضاوت با شما

......

چند ماه قبل به چند نفر از دوستان قول دادم که  نیمه پنهان اون ها رو به روش روزنامه کیهان  افشا کنم ولی فشار کار از یک طرف و روح مهربان و لطیف این دوستان و نیز خاطره محبت و فداکاری اونها در یک کار جمعی  از طرف دیگر باعث شد تا حالا این کار رو نکنم ، اما بدونید رو قولم وفادارم علی الخصوص در مورد جناب آقای مهندس فعلا" در به در شده  «  ا . ی . جمال آباد »

.....

یکی هست که هفته ای هفت بار به من  SMS  میزنه و می گه دروغ گو  63%  کو

به نظر شما من به این دوست چی بگم ؟

والا به خدا من متولد سال 63 نیستم ، 63 سال هم سن ندارم ، با متولدین 63 هم هیچ کاری ندارم ، کلا" هیچ نسبتی هم با این 63% ندارم ،

  با ریاضیات هم که  از اول میونه خوبی نداشتم

راستی

 از قرمه سبزی هم خوشم نمی آد  !!!

......

فعلا" این ها رو داشته باشید تا بعد

یا حق